Margkariborn
ماجرای مرگ کاری بورن
در سال 1902 اهالی ولز در میدان اصلی شهر جمع شده بودند تا شاهد اعدام جوانی باشند بنام” کاری بورن” این جوان بدبخت از شهر دیگری برای کمک به یک زن بیوه به ولز آمده بود. وی تازه از شهر آمده بود و در زمین زراعتی آن زن کار میکرد و در مقابل دستمزد ناچیزی میگرفت.
یکروز دو ولگرد ولزی جلوی او را گرفتند و هرچه پول داشت از او دزدیدند چون کسی را در شهر نداشت او را کتک زدند. سپس وی را به کلانتری برده و ادعا کردند او از آنها پول دزدیده است!!مردم ولز هم که همه باهم متحد بودند در کمال ناباوری و ناداوری رای به مرگ او دادند!!!!! آن جوان سحرگاه بروی چوبه دار قرار گرفت به خاطر گناهی که مرتکب نشده بود…. قبل از انجام مراسم مامور اعدام به او گفت آخرین حرفت را بزن…
وی ناگهان یک دست خود را بالا برد و گفت: ” همه شما میدانید من بیگناهم. اما بیجهت محکوم به مرگ شدم. من از خداوند میخواهم برای اثبات بیگناهی من بعد از مرگم هیچ گیاهی بروی قبر من رشد نکند ” در همین لحظه مامور اعدام دسته طناب دار را کشید و جوان بی گناه آهسته آهسته جان داد…
وی را خاک کردند دوهفته بعد از مرگ او کشیش های کلیسا چیز عجیبی را متوجه شدند!! آنها در کمال ناباوری متوجه شدند روی تمام قبرها پر از گل و گیاه شده در حالی که قبر این جوان همچنان عاری از علف است. شایعه هایی به سرعت در شهر پیچید که وی بیگناه بوده و آخرین خواسته وی قبل از مرگش اجابت شده!! مقامات کلیسا دستپاچه شدند و سریع رویه خاک را با یک خاک قویتر عوض کردند.
اما سودی نداد. در چندین سال بعد زمین را تا عمق 60 سانتیمتری کندند و خاک را عوض کردند اما قبر همچنان خالی از هرگونه گیاه بود. گیاهانی که بروی آن میگذاشتند ( به صورت نهال ) بعد از چند روز به یکباره بی دلیل خشک میشد!!
تا اینکه نسلهای بعدی کشیشها گذاشتند قبر به حالت طبیعی خود باشد تا مردم از این اتفاق عبرت بگیرند و دروغ نگویند مردم آنجا میگویند عاقبت کسانی که دستور به اعدام وی دادند خوش نبوده است.
Www.jalebangiz2.blog.ir